امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

باهوشم

کشتی امیر علی و بابا صاقد

امروز جمعه پسر نازه من اومده پارک و بازی می کنه . چقدر سرسره یازی را دوست داری مامانی من . یک عکس هنری از امیر علی توسط بابا هوا خوری پدر و پسر ای بابا چی شد ؟ بقیه در ادامه مطالب ........................... تو و بابا صاقد با هم شروع به کشتی گرفتن کردین . پسرم ولو شد ه مگه ول می کردین و این کشتی ادامه داشت ......  و حالا این امیر علی قهرمان داره برنده می شه و این امیر علی همچنان قهرمان .گناه داره بابا صاقد اخه هر دوی شما قهرمانانه من هستین . بوس . و این هم بوس تو پولی تو به بابا صاقد .و پایان کشتی . تا حالا نشده بود وقتی کفش و لباسهایت را می پوشیدی ازت عکس بگیر...
31 تير 1390

قابل توجه مادرانی که پسر دارند!

سلام به همه مادران خوب و مهربون. من روزه ٥شنبه به سمیناره خانم دکتر صدیقه سلیمانی رفتم .بسیار پر بار بود .یه مطلبی در انجا گفته شد که خواستم شما هم بدانید . خانم دکتر گفتند :مردان ما اکثرا بلد نیستند از همسران خود تعریف بکنند و یاد نگرفتند .پس ما مادران امروز برای تربیت همسران خوب فردا بیاییم به پسراننمان یاد بدهیم چه تور تعریف بکنند . ١- وقتی لباسی می پوشیم یا ارایشی داریم یا چیزی می خریم جلوی پسرانمان بیایم و بگیم مامان جون خوشگل شدم ؟ لباسم قشنگه ؟ موهامو کوتاه کردم خوب شده ؟ و از انها نظر خواهی کنیم .ازسن ٢ سال به بالا .... یا ما از لباس جدید یا هر چیزه زیبا ی انها جلوی پسرانمان تعریف کنیم .به مرور این...
31 تير 1390
11306 0 11 ادامه مطلب

داستانهای امیر علی و سارینا

امیر علی مامان وقتی این خاطره را دارم برایت می نویسم کلی هم می خندم .از دست تو و سارینا . تو همش از دست سارینا فرار می کردی وسارینا  هم دائم دنبال تو بود و ولت نمی کرد با جیق تو رو پیش خودش می شوند و می گفت ایی بعد هم با دست می زد زمین . خلاصه تو به هوای سارینا کلی غذا خوردی اما نمی دونم چرا امروز حالت بده و می گی دارم بالا می یارم و اصلا غذا نخوردی دو بار هم بالا اوردی . چه ماکارونی می خوری فدات بشم من . اینقدر قشنگ میخوردین که روزین و صبا هم گشنشون شد و با شما ماکارانی خوردند . سارینا همش به زور بوست می کرد و دنبالت بود .راستی سارینا دو ماه از تو کوچکتره اما ٢٠ کیلو هست و تو الان همان ١١ کیل...
31 تير 1390

خیلی عجیب

امروز تو خانه مامان زری رفته بودی و با هم به پارک رفتید .هم با مامان زری هم با بابایی .دایی حسن مامان از شمال امده بود و ما هم انجا شام بودیم .شب وقتی می خواستیم بیایم خانه مان تو را گول زدم چون نمی یامدی اخه . خلاصه وقتی سوار ماشین بابا شدی به من گفتی چه بوی بنزینی می یاد و من فقط با تعجب نگاهت می کردم .درست گفتی در ماشین بوی بنزین می امد .چه تور در این سن این را تشخیص دادی نمی دانم .افرین مامان جون . البته کوچکتر که بودی بوی خمیر دندان را از دهن مامان یا بابا بدون اینکه مسواک را ببینب تشخیص می دادی و می گفتی بوی خمیر دندون می یاد . خلاصه خیلی با دقت و دقیق و باهوش هستی مامان جونم .ماشااله فدات بشم من . بوس ...
29 تير 1390

سوغاتی دایی نوید

سلام گل پسرم .شیرین زبونم . امروز دایی نوید از ترکیه امد و برایت سوغاتی اورد .تو خیلی ذوق کرده بودی و از عروسکت جدا نمی شدی اسمش را گذاشتی امیر کوچولو . ...
27 تير 1390

خاطرات تعطیلات نیمه شعبان

شنبه وقتی بابا صاقد خانه امد تو به خانه مامان زری رفتی اخه من و بابا باید واسه کاری بیرون میرفتیم در راه برگشت همه جا جشن بود و شربن و شیرینی می دادند . خیلی زیبا بود بابا صاقد تا به خانه مامان زری برسیم ١٠ تا شربت خورد .وقتی امدیم تو را به گردش به جاده امامزاده داوود بردیم و بلال خوردی .اما دوربین نبرده بودیم و عکس نداری شام هم خانه مامان زری بودیم . یکشنبه صبح تو  وقتی بیدار شدیم تصمیم به خانه تکانی گرفتیم و من و بابا صاقد کلی زحمت کشیدیم . تازه غذای خوشمزه ته چین مرغ هم درست کردم و تو زرشکهاشو می خوردی .تو هم در این گیرودار واسه خودت همه کار کردی .ارگ میزدی و می خوندی .همه جارو با اسکاش کفی کردی و خلاصه دخالت می دادی خودتو ب...
27 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

به نظر من تو از ١٠ ماهگی تا به الان حرفها و کارهایی انجام میدی که هر کدام برای ما شگفت انگیز هست .تو یک سال کمتر داشتی که اسم حیوانات را با صداشان می گفتی . اعضا بدن را هم به فارسی و انگلیسی می گویی بیش از ١٠ تا شعر می خونی .تمامی بازی فکریهارو تا سن ٥ سال به خوبی انجام می دی و پازل ٢ تا یی می چینی تا ١٥ می شمری حتی پس و پیش هم میگم درست می گی هم به فارسی هم به انگلیسی . الفبای انگلیسی را می خونی .وان تو تری فور هم تا اخر درست می گی .نماز می خونی .ارگ البته اشتباه می زنی اما میزنی و می خونی لگو حل می کنی .نخ و مهره را کامل انجام می دی و کاملا خوب صحبت می کنی . لباسهاتو کفشهاتو خودت می پوشی که در سن تو شگفت انگیز هست .همه افراد ر...
26 تير 1390

گردش امیر علی در باشگاه نفت

سلام پسره مامانی من . ٥شنبه همراه بابایی و مامان زری رفتیم به باشگاه شرکت نفت .شام مهمانشان بودیم .مامان خیلی خاطرات از این باشگاه داره از وقتی خیلی کوچیک بوده .بابایی تو ٣٠ سال در شرکت نفت قبل از اون هم بابا بزرگ مامان و عمو هاش و خود مامان ٧ سال و حالا دایی پوریا در این شرکت نفت کار می کنند. هرگز فکرشو نمی کردم یک روزی با پسرم در این باشگاه بیام و بازی کردنتو نگاه کنم .دنیا خیلی جالبه .نه ؟ جمعه هم سه تایی رفتیم کوهسار خانه بابا بزرگ تو بابا صاقد رفتین کارواش بعد هم رفتید از باغ زردالو چیدین .بعد هم اندیشه خانه حاجی بابا شام بودیم و بعد هم تو گفتی هلیا منتظره منه و رفتیم خانه عمه لیلا اولش خوب بودین ولی بعد کمی دعوا شد و دوبار...
25 تير 1390

این هم عکسهای جشن دندونی پسرم

رفتیم گردش در تیرازه و شام در بوف و تو فقط دلستر و سالاد کلم خوردی .من هم واست سبزی پلو اورده بودم .کمی خوردی . در پارک با بابا صاقد کله ملق می زدی .مثلا . در جاده امامزاده داوود .تا بلال حاضر بشه .تو قلیون اقا را برداشتی و نگاه می کردی . یک سری از عکسهای عروسی حسین : در حیاط بابابزرگ من که بهش می گی حاج اقا . از بابایی خواستی تا تو را روی موتور اقا بزاره .و پایین نمی امدی . ...
23 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد